مَد: مجله الفبای درون
هر انسان، «کتابی یگانه» با «الفبایی بکر» است و از آنجا که هیچ نسخهی عمومی برای درک مفهومی یگانه وجود ندارد، نمیتوان برای پیشبرد فردی به روشهای عام و نظریات کلی دل بست؛ نمیتوان تصور کرد در آفریقا جنبشی برای مبارزه با مصرفگرایی سر به شورش بگذارد یا در اروپا کمپینی برای مبارزه با خشکسالی شکل بگیرد؛ چنانکه هر «سخن» جایی و هر نکته مکانی دارد، هر انسان نیز زبانی گویا به خود، و الفبایی منحصر به خود داراست؛ هر انسان مسیری ویژه را میپیماید و با مشکلاتی خاص روبرو میشود؛ در نتیجه:
«هر شخص، گفتمانی شخصی، یونیک، ممتاز، برگزیده و متکی به شخصیت خود، دارد.»
شاید سوال پیش بیاید که با وجود این همه پیچیدگی شخصی و خاصِ درونی، آیا در مواقع بروز مشکلات میتوان به راهکاری از بیرون امیدوار بود؟
برای پاسخ به این سوال، میتوان پرسش را بازخوانی کرد و دوباره پرسید:«آیا منِ درونی، بینیاز از ما و بیتاثیر از محیطِ بیرونی است؟»
با اندکی انصاف و منطق میتوان پاسخ داد:«خیر؛ هر ذاتی در عین استقلال و هویت جداگانه، بینیاز از ارتباط و بیتاثیر از محیط نیست!»
از طرفی دیگر به عنوان ساکنین جهان سوم -یا با اندکی تسامح: اهالی مللِ در حال توسعه- به خوبی از تاثیرات مخرب یک اقتصادِ نامطمئن بر فرهنگ و خردِ جمعی آگاهیم؛ برای درک رابطهی مستقیمِ میان استحکام زیربنای اقتصادی و سلامت فرهنگی یک ملت نیز نیازی به فلسفهبافیهای پیچیده در باب سرمایهداری و اگزیستانسیالیسم و امثالهم نیست:
رفاه مادی، همواره پایهی رشد فرهنگی بوده و هست؛ ییامبر اسلام (ص) فقر را آفت دین (به عنوان عظیمترین مصداق فرهنگی)، کارل مارکس تاریخ را تاریخ مبارزات طبقاتی و کارگر را «فقیر» از جهت عمل، و ماتریالیسم در عین مادهگرایی ذاتِ مستعدِ بحرانِ ثروت را نوعی آفت روانی معرفی میکنند.
مجموعهی فرهنگی|اقتصادی مَد، میکوشد با شخصیسازی هر نظریه، ترجمان الفبای درون شما باشد تا ابتدا گفتمانِ ویژهی هر مخاطب را بسازد و سپس بر پایهی گفتمانِ تثبیت شده و اسلوبهای ویژهی هر فرد، راهکار منحصر به مخاطب را به همراه وی «کشف» کند.
اعلام میکنیم: مَد مجله الفبای درون است که شما را در آینه، در رابطه و در سازمانتان همراهی میکند؛ مشاور، سرمایهگذار، دوست و گوش شنوای چالشهاش ویژهی شما. ما معتقدیم مسیر آگاهی از خودشناسی میگذرد، پس در هر مواجهه خود را برای تجربهای ویژه و منحصربهفرد آماده میکنیم که برای هر فرد خاص، خاصیتی متفاوت دارد.
با مَد، متفاوت باشید.
علیرضا میربزرگ
علیرضا هستم؛ میربزرگ: تا اینجاش دست من نبوده.
اما بعدش که زندگی رو دستم گرفتم، فهمیدم که نه تنها علیرضا میربزرگم، که یه مبتلا به واژه هم هستم، با ده انگشت که مینویسن و فکری که من رو به هرجایی میبره.
توی این صفحه قصد دارم همهی اونچه به اسم
داستان و شعر از خودم سراغ دارم با شما به اشتراک بذارم و در ادامهش دوست دارم از
همهتون بخونم و یاد بگیرم و مهمتر از همه بپرسم:
«شما از وقتی زندگیتون رو دست گرفتید خودتون رو چطور معرفی میکنید؟»
علیرضا میربزرگ
[دیرت شده بهار، زود باش...]
بزک می مرد و فروردین نمی آمددوخط شعرم به زور از سینه می آمدبهار از کوچه رد می شد، خدا از منو هر دو از خطر کردن در این بهمنقلم برداشتم بنویسم: آزادمقلم برداشتم، بنویسم افتادم
درون دفتری از جنس سنگآهنکه هر خط می زند سیلی، دوتا گاهادو تا خط، چار سیلی، شعر کمتر شدسکوت از روی سکو پرت دختر شدشکست آمد بگوید چه، لگد کردمخودش را خوب، اما خوب بد کردمنوشتم: "آرزو تقویم افکار است"ورق می خوردم انگار عقل بی کار استورق می خوردم انگار از خودم دورمخودم قاتل، خودم مرگم، خودم گورمدلم خالی شد از چیزی که می دیدمنشستم با بزک گفتم، نخندیدمنشستم قصه گفتم:قهرمانش منزمین شد نقطه اما آسمانش منخودم آنقدر اسمم را صدا کردمو از ب تا ت ی تمت، جدا کردمکه گویی ابر و خورشید از من از ماهممن از پیشینه ات در غار، آگاهممن از آغاز تا پایان خود، بادمکه هر سو رفتم از جریان نیافتادمبگو: وقتی زمستان داشتم پشتمتمام فصل های سرد را کشتمکه آقا این زمستان قصد ماندن داشتو دستی سرد هم بدجور خواندن داشتبزک را با بزک هر شب بغل کردمسخن گفتم ولی حتما عمل کردمقسم خوردم که هر جا اسم از او بردمبگویم: پیشه ی خود را در آوردممرا با بقچه آوردند لک لک هاشدم زیباترین فرزند اردک هاو لحن از کوک خارج شد؛ -هماهنگه!-چرا زر می زنی عامو، مگه جنگه؟مچالش کن، بزارش اول قصهدلت شاده، مدادت داره می نویسه...
پینوشت: باشد که با سرانگشتان خود، اشاره ای به بهار کنی...